محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

اولین حضور در دسته عزاداری

محمد طاها جونم خیلی دوست داشتی یه طبل کوچولو داشته باشی ، یه شب که بردیمت واکسن آنفلوآنزا بزنی چشمت به یه مغازه افتاد که چند تا طبل داشت ، بهونه کردی که طبل میخوام ،بابا هم رفت واست یکی بخره اما گفت  طبل های اون مغازه جنس خوبی نداشتن و زود میشکستند. و قرار شد به زودی تو همین محرم یه دونه واست بخریم. یه شب که صحبتش بود خاله مریم گفت حنانه که کوچولو بود یه طبل داشت که حالا میتونه بده به محمد طاها و خلاصه به این ترتیب بود که پسرم طبل دار شد.( البته همینجا باید بگم که پسرم خیلی حرف گوش کن هست و اصلا توی خونه طبل نمیزنه که همسایه ها اذیت نشن) خلاصه وقتی میرفتیم دسته عزاداری  طبل رو با خودت میبردی ولی خیلی دوست دا...
12 آبان 1393

محمد طاها و محرم

عزیزدلم، هنوز واسه بعضی از مفاهیم کوچولویی و درک درستی از خدا و امام و شهادت و .. نداری . البته تو صحبتهات استفاده میکنی که اونم تقلیدی و به تبعیت از ماست .اما نمیدونم توی مهد چطوری برات تعریف کردن که چندروز پیش میگفتی : مامان میدونی ؟؟ خدا رو شهید کردن بهش آب هم ندادن بخوره !!!!! جالبتر اینکه دیروز  تلویزیون داشت یه انیمیشن با موضوع مذهبی نشون میداد  که معمولا هم چهره اماما رو با هاله نور نشون میدن . وقتی یه صحنه از امام نشون داد سریع گفتی مامان اونی که گفتم شهیدش کردن اینه !!!!!! همونی که چشماشو نکشیدن. نمیدونم شاید تو مهد با فیلم امام حسین رو واستون تشریح کردن . یادم باشه حتما از خانم مربی سوال کنم ...
12 آبان 1393

محرم آمد

دوباره محرم شد روزهای ماتم و غم آمد . روزهایی که نفس کشیدن رو واسه آدم سنگین میکنه از وقتی رفتم کربلا محرم ها واسم یه معنی دیگه داره . دیگه تو روضه ها بهتر میشه محل شهادت علی اصغر و بریدن دستهای عباس را تصور کرد .دیگه بهتر میشه تشنگی را درک کرد .دیگه راحت میتونم بفهمم خیمه ها چقدر با آب فاصله داشتند و علمدار چقدر به آب نزدیک شده بودو باز بچه ها بی آب . اونجا دیدم تل زینبیه چقدر مشرف به قتلگاه بود و چه حالی داشت زینب در لحظه شهادت برادر . از وقتی رفتم کربلا محرم که میشه بغضی تو گلوم گیر میکنه که میخواد راه گلوم رو ببنده .. السلام علیک یا ابا عبداله ...
12 آبان 1393
1